- مععصومه مهرعلی
- چهارشنبه ۱۸ دی ۹۸
- ۰۷:۳۰
درس 50 سنِتی برای اراده و پشتکار
کمی بعد از اینکه آقای داربی مدرک خود را از دانشگاه هاردناکس دریافت کرد و تصمیم گرفت بود تا از تجربه ای که در حفاری طلا داشت استفاده کند، شانس این را داشت تا در موقعیتی قرار گیرد که به او اثبات کند لزوما کلمه "نه" به معنی خیر نیست.
در یک بعد از ظهر او به عموی خود کمک می کرد تا گندم هایش را در یک آسیاب کهنه و قدیمی خرد کند. عموی او در مزرعه بزرگی که تعدادی زارع در آن زندگی می کردند، کار می کرد. ناگهان در به آهستگی باز شد و کودکی که دختر یکی از مستاجران بود وارد شد و نزدیک در نشست.
عموی داربی نگاهی به کودک انداخت و با خشونت فریادزد: "چه می خواهی؟"
کودک به آرامی جواب داد: " مادرم گفت 50 سنت او را بدهید"
عمو پاسخ داد: :من این کار را نخواهم کرد،حالا برگرد به خانه ".
کودک گفت "بله آقا" اما از جایش تکان نخورد .
عموی داربی به کار خود ادامه داد و آنقدر سرگرم کار بود که متوجه نشد کودک آن جا را ترک نکرده است. وقتی برگشت و دید کودک هنوز آنجا ایستاده است به سر دختر بچه نعره زد:
" من به تو گفتم برگرد به خانه! حالا برو وگرنه یک کشیده به تو خواهم زد".
دختر بچه گفت: " بله آقا" اما قدم از قدم برنداشت.
عموی داربی کیسه ای از گندم برداشت و در آسیاب ریخت. میله ای را برداشت و با حالتی در چهره اش که حاکی از ناراحتی بود به طرف دختربچه رفت. داربی نفسش را در سینه حبس کرد. او یقین داشت که دیگر با این کارِ دختر بچه، شاهد یک قتل خواهد بود. او عمویش را می شناخت که اخلاقی آتشین دارد. هنگامی که عمویش به نقطه ای که کودک آنجا ایستاده بود رسید، دختر بچه به سرعت یک قدم به جلو گذاشت، به چشمان عمو نگاه کرد و با صدای جیغ مانندی فریاد زد:
" مادرم آن پنجاه سنت را می خواهد ".
عمو ایستاد و برای دقیقه ای به او نگاه کرد سپس به آرامی میله را بر روی زمین قرار داد . دستانش را درون جیبش کرد و یک پنجاه سنتی بیرون آورد و به دختر بچه داد.
کودک پول را گرفت و آرام آرام در حالی که چشم از نگاه مردی که همین چند دقیقه پیش او را شکست داده بود برنمی داشت به عقب رفت. بعداز اینکه کودک رفت، عموی داربی روی جعبه نشست و به مدت ده دقیقه از پنجره به بیرون نگاه کرد.
او به خاطر ضربه ای که خورده بود به فکر فرو رفت. آقای داربی هم مقداری فکر کرد. این اولین باری بود که می دید یک بچه مزرعه دار اجاره نشین، بر یک بزرگ سال قدرتمند مسلط می شود، او چگونه این کار را انجام داده بود؟ چه اتفاقی برای عمو افتاد که تندخویی اش را از دست داد و مانند یک بره رام و سر به راه شد. آن کودک چه قدرت عجیبی داشت که باعث شد استاد کار او اینچنین مغلوب او شود.
این سوالات و دیگر سوالات در ذهن داربی جرقه می زد اما او پاسخ سوال خود را تا سال ها بعد پیدا نکرد.
" چه فکری میکنید ؟ "آن کودک از چه نیروی عجیبی برای غلبه بر عموی آقای داربی استفاده کرد؟"
برگرفته از کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید ناپلئون هیل
معصومه مهرعلی مدرس و مشاور قانون جذب
09024447135
تلگرام: razeparvareshafkar@
سلام قسمت چهارم و قسمت سوم یکیه؟؟ تو فایل دانلود اسمش تکراری میاد